مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
ببار بر سر من شوق مستجـیر شدن را بگیر از دل من فـرصت کـویرشدن را جهان به غیر سیاهی؛ خدا گـواه؛ ندارد به ماه اگر که نبخشی سر منیر شدن را چه علمها که شکافندهاش تو بودی و هستی چه جمع کرده خدا در تو بینظیر شدن را سیادت حَسنین است در وجود تو جاری که ارث بردهای از مرتضی امیر شدن را گدا که سر زده باشد به خانـۀ تو نبـیـند تمام عـمـر دگر صـورت فـقـیرشدن را شفا کنار تو مفهـوم دیگریست چرا که به کور میدهی اذن ابوبـصیر شدن را پیـامـبـر به پـیامی سـلام بر تو رسـانده چشاندهای تو به جابر شکوه پیرشدن را سه ساله بودی و همراه عمه جان سه ساله تویی همان که به بازی گرفت اسیر شدن را به اقتدای سران به نیزه رفته چهل شب ادا نـمـودهای آداب هـممـسـیـر شـدن را رسید بر سر و دست تو روزگار و گره زد به سنگْ خار شدن را، به غُلْ حقیر شدن را |